امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

نهمین مروارید

عزیزم قشنگم بهدادم  دیشب وقتی که داشتی شیطونی می کردی و مدام میرفتی به سمت تلویزیون که به سیم آنتنش دست بزنی، با مخالفت و ناراحتی ما روبرو شدی و تو هم عین این ناز نازیا شروع کردی به گریه کردن. وقتی که به سمتت اومدیم که از روی زمین بلندت کنیم توی دهانت رو بابا دید و گفت که وای خدا جون دندون جدید در آورده. خلاصه من و بابا کلی خندیدم و شاد شدیم اما تو هنوز داشتی گریه می کردی و از سر و کول ما بالا می رفتی و ... .  نمیدونی که چه شوقی دارم از وقتی که خبردار شدم که دندونت بیرون زده . خدا رو شکر که خیلی اذیت نشدی و بی سرو صدا دندون دار شدی. مبارکه گلم. غذاهای خوشمزه بخوری باهاش. به سلامتی نهمین دندون هم جوونه زد و شاید ک...
25 اسفند 1391

شب جمعه آخر سال

  این روزها دلتنگ تر از همیشه ام ... دلتنگم برای آنها که نیستند اما هنوز حضور دارند ، آنها که رفته اند و جایشان سخت خالیست ... و برای آنها که هستند اما نه به تمام ... میخوانم فاتحه ای برای شادی روح همه عزیزانی که دستشان از این دنیا کوتاهه ...
24 اسفند 1391

پانصد روز عاشقی...

  بهداد عزیزم ای قشنگترین واژه هر روز زندگیم پانصدمین روز طلوع زندگیت به خانه پر از عشقمون مبارک پسرم، بهدادم، خوش آمدی پانصد روزه که قدم به خونه دلمون و خونه عشقمون گذاشتی پانصد روز زندگی... پانصد روز عاشقی... پانصد روز نفس به نفس... پانصد روز سینه به سینه... پانصد روز آغوش در آغوش... پانصد طلوع و پانصد غروب... از چه بگویم؟ از کدامیک از عاشقانه هایم بگویم؟ تو قشنگترین سمفونی دنیایی قشنگترین کنسرت دنیا، صدای خنده های توست که تمام سکوت و سردی خونه رو محو می کنه... صدای نفس نفس زدن تو در آغوشم ... صدای پای قد...
23 اسفند 1391

این روزای ما...

  سلام بهدادم. ای شیرین ترین حادثه زندگیم. بهداد گلم. روزهای شانزده ماهگیت رو داری سپری می کنی. می بینی که چقدر پشت هم روزها و ماهها دارند میان و میرن و تو بزرگ می شی و شکفته میشی؟ روزهای آخر ساله. داریم به بهار نزدیک می شیم. اما اگه از من بپرسی بهت می گم که بهار خیلی وقته که پاشو توی خونه مون گذاشته و همه خونه رو پر از عطر گل و شکوفه و زیبایی کرده. بهار زندگی ما تویی . تویی که قدمهای آسمونیت رو به خونه مون گذاشتی و همه خونه رو گلستون کردی. هنوز که هنوزه و قتی که بوت می کنم عطر و بوی پاکی و معصومیت میدی. واقعا که ذوق می کنم وقتی که بغلت می کنم و سر و صورتت رو بو می کنم و می بینم که هنوزم بوی نوزادها و بچه نی نی ها رو میدی....
20 اسفند 1391

دوست یعنی...

پسرم، پاره تنم دوست یعنی... دوست یعنی کسی که وقتی هست آروم باشی و وقتی نیست چیزی توی زندگیت کم باشه دوست یعنی اون جمله های ساده و بی منظوری که میگی و خیالت راحته که ازش هیچ سوء تعبیری نمیشـه دوست یعنی یه دل اضافه داشتن برای اینکه بدونی هر بار دلت می گیره یه دل دیگه هم دلتنگ غمت میشه دوست یعنی وقت اضافه؛ یعنی تو همیشه عزیزی حتی توی وقت اضافه دوست یعنی تنهایی هام رو می سپرم دست تو چون شک ندارم می فهمیش دوست یعنی یه راه دو طرفه٬ یه قدم من یه قدم تو؛ اما بدون شمارش و حساب و کتاب دوست یعنی من از بودنت مفتخر و سربلندم نه سر به زیر و شرمنده دوست یعنی همیشه ...
18 اسفند 1391

امیر بهداد یعنی ...

    امیر بهداد یعنی... ا: آغاز فصل جدید زندگی ام... م: مهمترین رویداد زندگی ام... ی: یادگار عشق و جوانی ام... ر: رنگین کمان لحظه های قشنگ زندگی ام... ب: برکت زندگی ام... ه: هنر پروردگارم... د: دلخوشی زندگی ام ... ا: آرامش زندگی ام... د: دوست دارم...   ...
17 اسفند 1391

فصلها...

  فصـــــــــــــــلها روزگار ما بازی ساده فصل هاست... روزگارمان فصلی است، دنیایمان نیز! دلهامان هم بی نصیب نمانده از این بازی موهوم فصل ها! بعضی ها دلهاشان سبز و بهاریست... پر از تازگی، پر از طراوت... پر از شور و نشاط زندگی! سبزِ سبز... همیشه بهار! بعضی ها اما دلهاشان گرم است و تابستانی!... پر از حرارت و تابندگی! همیشه سوزان... همیشه گرم و آفتابی! بعضی ها دلهاشان جنس خزان است... لبریز از غروب های دلتنگ و نفس گیر... بازیچه ی بادهای تند موسمی و باران های گاه و بیگاه!... همیشه غریب...همیشه دلگیر!   اما بعضی های دی...
16 اسفند 1391

روز درختکاری

بهداد قشنگم سلام جمعه هفته پیش برای اولین بار توی حیاط راه رفتی و قدم زدی و لذت بردی. اولش یه کم کمکت کردیم و بعدش دیگه خودت با خوشحالیی تمام حیاط رو متر کردی. واااااای خدای من!! یه آب پاش هم دستت گرفته بودی و آب پاش به دست همین جور جیاط رو دور می زدی و آواز می خوندی و خوشحالی و شادی میکردی. منم دیدم بی مناسبت نیست که امروز که روز ١٥ اسفند روز درختکاری نامگذاری شده . برات یه پست بگذارم و گل و گلکاری شما رو نشون بدم. من و بابا هم دیگه جلوی دست و پات نیومدیم و هر کاری که دوست داشتی با خاک و بیلچه و گلدون انجام دادی. هر سه تامون خوشحال بودیم. تو از اینکه داری یه ک...
15 اسفند 1391

زلال باش...

  چطور، بهتر زندگی کنم؟ پرسیدم.....   چطور ، بهتر زندگی کنم ؟ با کمی مکث جواب داد : گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ، با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ، و بدون ترس برای آینده آماده شو . ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن ، وهیچگاه به باورهایت شک نکن . زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی . پرسیدم ، آخر .... ، و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد : مهم این نیست که قشنگ باشی ... ، قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر . کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را .. بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی ....
14 اسفند 1391